دو مغز در یک بدن ؟
هرچند که وجود مغز، معیار معناداری مفهوم «آگاهی» (consciousness) است (یا به عبارت دیگر، «آگاهی» نشانه «وجود مغز» است)، معیار معناداری مفاهیم مرتبط به نحوه عملکرد مغز هم وجود «بدن» است. این تلازم «نشانه» و «معیار»، و ضرورت پرهیز از فروکاستن یکی به دیگری، هنگامی آشکار میشود که درصدد درک شرایطی برآییم که فرضاً دو مغز بر یک بدنِ واحد فرمان میرانند. تنها مورد شناختهشده چنین حالتِ نادری، زوج خواهران هنسل (ابیگل و بریتنی) هستند که هماینک 25 سال از عمرشان میگذرد. این دو خواهر، دارای دو مغز، دو قلب، دو ستون فقرات، اما دو دست و پایینتنهای مشترکاند.
اینکه ابیگل هنگام تایپ یک ایمیل، همزمان از دست خود و دست بریتنی استفاده میکند و در آنِ واحد متنی را مینویسد که در آن از ضمیر «من» (به جای «ما») استفاده شده (و خود تأکید میکند که اگر خواهرش موافق با فلان جمله نباشد، همان بدنِ واحد حرف خواهر دیگر را ذیل ضمیر «من» اما با مرجعی متفاوت تایپ میکند!)؛ اینکه هر دو خواهر اغلب جملات همدیگر را در آن واحدْ کامل میکنند؛ اینکه بههنگام رانندگی، پای ابیگل مسئول پدال گاز و ترمز است و پای بریتنی مسئول کلاچ، و این در حالیست که آنها موفق به دریافت (دو) گواهینامه رانندگی شدهاند، از رهگذر تصاویر تقلیلگرایانهای که کل عملکرد بدن را به عملکرد مغز فرومیکاهند (همچون استدلال «مغز در خمره» هیلاری پاتنم) امکان ندارد مگر از طریق تلقی به قبول گونهای تلهپاتی بین مغزهای ابیگل و بریتنی!
اما واقعیت این است که معناداری هر تفسیر عصبشناختیای از سازوکار رفتارهای «بدن» واحد این دو خواهر، بر معیار «وجود یک مغز» مبتنیست (که واژه «یک» در بیشمار موارد غیر از موردِ این زوج استثنایی، حذف به قرینه معنوی میشود). واقعیتِ «وجود دو مغز» در یک بدن، شرایطی را پدید آورده که در آن برای معناداری هر توصیفِ تقلیلگرایی از رفتار خواهران هنسل اساساً معیار مشخصی یافت نمیشود؛ شرایطی که ویتگنشتاین در قبالشان ما را به سکوت فراخوانده (سکوتی که البته متضمن پرهیز از استنباط هرگونه معنایی از خود نیز هست)؛ یا چنانکه خودْ بعدترها در فقره 806 از جلد دوم «واپسین نوشتهها در باب فلسفه روانشناسی» نوشته: "مغز، به یک نوشته میمانَد؛ فرامیخواندمان که بخوانیماش، و با اینحال، یک نوشته نیست".